این مقاله نوشته Rick Kettner – بنیانگذارِ دارمئو می باشد. یازده سال پیش که برای اولین بار درام زدن را شروع کردم، خیلی دوست داشتم درامرِ خلاق و “ناب، اصیل و منحصربهفردی” شوم. ایده زدن آهنگهای عامهپسند، قرض گرفتن ردیفی کوتاه از نوتهای تک برای تکنوازی یا همراهی در موسیقی عامهپسند از دیگران و سعی به تقلیدِ ردیف کوتاه از نوتهای تک و قابل تکرار برای من جذابیتی نداشت. چطور زدنِ نوعی از بیتِ خلاقانه یک نفر دیگر میخواهد به من کمک کند؟
من نمیخواستم یک درامر تقلیدکارِ دیگر باشم. به همین خاطر تمرکزم را روی خلق قطعههای کوتاه اصیل، یادگیری تکنیکهای جدید، کنترل، اصلاح و بهبود کیفیتِ ضربات پایه بیتها و سعی برای ساختنِ تکنوازیهای درام میکردم.
تعادل بین تجربه و خلاقیت
به عقب که نگاه میکنم، مطمئنم که اشتباه فاحشی کردم و مشخصاً بهخاطر انجام دادنش احساس نادانی میکنم. من بینش و تجربه درامرهای دیگر را کمارزش کردم و ارزش بیش از حدی برای “شوق و ذوق تازهکاری”اَم قائل شدم.
با عجله و تحتِ فشار گذاشتنِ روند گسترش محدودیتهای خلاقیتم، تمرکز روی اصول اساسی را فراموش کردم. طی تلاش برای ناب و اصیل شدن، از درسهای به سختی آموخته شدهای که از درامرها قبل از من آمده بود سود نبردم. قادر نبودم [روی شانه آنها رفته و] بر اساس [و در ادامه] پیشرفتشان قرار بگیرم و چیزی بسازم، چون نه قدر آموختههایشان را میدانستم نه این آموختهها را میفهمیدم.
سرچشمه درامنوازیِ خلاقانه و پیشرفت در کار
در قلب همه خلاقیتها، ایدهها رد و بدل میشوند. ما درامرها، ایدههایمان را در شکل بیتها و قطعههای کوتاه نت بیان میکنیم. پیشرفت، نتیجه تطابقپذیری، تغییر یا در غیر اینصورت اجرای این بیتها به شیوه [منحصربهفردِ] شخصیمان است.
قبل از این، لازم داریم تجربه کسب کنیم. نیاز داریم درباره چیزی که بقیه درامرها مینوازند بینش پیدا کنیم، درباره اینکه چرا آنها به آن شکل مینوازند و چه گزینههای دیگری [برای اجرای هر مهارت و تکنیک] موجود است.
- ۹۶/۰۹/۲۳